دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

برای تازه شدن دیر نیست
یاد داشت های ( ر.م ) آدمها و آدمکها

مادام بواری

این رمان از شاهکارهای ادبیات فرانسه ست. درباره حماقتها ، گناهها و عشق های زنی به نام ( اما بوواری ) که آخرشم خودکشی میکنه. حالا بماند که من خیلی هم از رمان خوندن خوشم نمیاد مخصوصا مدل عشق و عاشقی که هیچی ازش سر در نمیارم.

مادام بواری با یه دکتر خیلی معروف ازدواج میکنه در اوج خوشبختی بوده اما خیلی خیال پرداز بوده. صفت دیگه ای که داشته این بوده که به حق خودش قانع نبوده یعنی زیاده خواهی . در سال دوم ازدواجش عاشق یه پسر جوون به اسم (ویکنت) میشه.بعد از اون عاشق یه پسر دیگه به اسم ( لئون ). چهار سال بعد بچه دار میشه. بچه حدود دو سال داشته که خانم دوباره یعنی سه باره عاشق یکی دیگه میشه به اسم( رودلف). اما با این نفرسوم دیگه خیلی خومونی میشن و سیستم، سیستم چند شوهری میشه!( ببخشیدا). کار به جایی میکشه که مادام بواری به رودلف میگه بی خیال شوهر و بچه من حاضرم با تو فرار کنم. اما رودلف حاضر نمیشه و ولش میکنه. بعد از رفتن رودلف مادام بواری چهارماه بستری بوده تا عشق رودلف رو کمی فراموش میکنه. بعدها به طور اتفاقی مادام بواری دوباره لئون رو میبینه و فیلش یاد هندوستان میکنه و...

خلاصه چند سال بعد خانم ، شوهرشو ( آقای دکتر) ورشکست میکنه و مدل فقیر و بدبخت بیچاره میشن. بعد مادام بواری میره پیشه لئون و رودلف پول قرض بگیره اونا هم کمکش نمیکنن. آخرش همچین بفهمی نفهمی یه کم احساس گناه میکنه میره خودشو با سم آرسنیک میکشه. حالا این شوهره واسه ش می مرده ها ، هلاکش بوده اصلا هم خبر از کارای زنش نداشته. اما بعد مرگش میره سر کمد همسر مرحومش مادام بواری و نامه های عاشقانه اون دو، سه تا مرد و پیدا میکنه و وقتی میفهمه زنی که انقد دوسش داشت چه خیانتهایی کرده دق میکنه و میمیره.

به همه دوستداران ادبیات میگم ببخشید که یه رمان 416 صفحه ای و معروف رو اینچوری کردم ...

______________ درضمن درمقدمه این کتاب نوشته شده : (داستان این کتاب نقشی ست از زندگی لگام گسیخته زن غربی در نیمه دوم قرن نوزده، زنی که خود را لعبت کوی و برزن کرده و به تمایلات نفسانی اش میدان داده.)



خلاصه ای بهتر


مادام بواری

شاهکار گاستو فلوبر

مادام بواری رمانی است با شخصیت اول یک زن به همین نام.

خلاصه داستان : مادم بواری دختر یک پیر مرد است با نام ((اما)) که به علت شکستگی پای پدرش با یک پزشک با نام شارل بواری آشنا می شود و پزکش هم با وجود داشتن همسر بعلت یک دلبستگی نا دانسته بیش از دیگر بیمارن به پیر مرد و دخترش سر می زند.

از قضا همسر پزشک فوت میکند و شراط ازدواج این دو فراهم می شود.پس از ازدواج اما متوجه مي شود كه شارل آن مرد سفيد پوش سوار بر اسب نيست و بدون بروض اعتراض كمبود عاطفي را درون خود احساس ميكرد.وي پس يك دوره بيماري اين كمبود را با هم صحبتي با لئون (يكي از ساكننان محل جديد زندگيشان) پاسخ مي دهد ولي بعلت عدم توانايي لئون در ابراز احساساتش اين عشق در درونشان فروكش مي كند و لئون بعد از اين شكست آنجا را تركي ميكند.

در ادامه شارل و اما با فردي به نام رودولف آشنا مي شوند كه فردي ثروتمند و جنتلمن است. رودلف با زيركي خود را به اما نزديك مي كند و اما كه در صدد است كه كمبودش را به هر نحوي پاسخ دهد از اين حادث كمال استفاده را برده و به عشق بازي تا سر حد جنون با وي ادامه مي دهد.ولي اما كه رنج بسياري در زندگي با شارل برده است در زير بار غم ترك رودلف دوام نياورده و روانه ي بستر بيماري مي شود.

اما داستان به اين جا ختم نمي شود. پس از بهبودي نسبي اما وي دوباره به لئون برخورد مي كند و اين بار با گذشت چند سال كه هر دو بخصوص اما تجربه ي كافي در عشق بدست آورده اند.احساسات خود را ابراز ميدارند.اما در اين عشق تمام قوائد زندگي اش را از بين مي برد و حسرت دوران هدر رفته ي عمر خود در كنار فردي همچون شارل را مي خورد.اين در حالي است كه شارل وي را با تمام دوست مي دارد.

اما در راه عشق بازي با لئون حتي زير بار قرض هاي سنگيني مي رود كه در پايان باعث به حراج رفتن لوازم زندگيشان مي شود. اما با توجه به مسائل پيش آمده و همچنين دلسردي لئون نسبت به او با آرسنيك خود كشي ميكند . شارل كه همواره عاشق اما بود چند سال بعد نيز فوت مي كند.

تنها دختر شارل و اما بنام برت باقي مي ماند. فردي كه در اين داستان خيلي كم به چشم مي آيد. دخترري كه از اول بايستي به بي محبتي مادر و پدرش عادت ميكرد.

موضوع كلي داستان نرسيدن اما به يك عشق واقعي و جانكاه است كه تا پايان عمر همراهش باشد.

فردي كه هر چقدر هم به دنبال سعادت مي رود در پايان شكست مي خور د.



بحث در مورد شخصيت ها:

اما فردي است با احساس و لطيف در طرف مقابل شارل قرار دارد كه با وجود ابراز بيش از حد احساساتش نسبت به اما , هز نظر اما شخصيتي زمخت و بي احساس دارد. شايد ابراز احساسات بيش از حد شارل نسبت به اما را بتوان عامل بي توجهي هاي اما دانست. شايد هم حس تنوع طلبي و هرزگي ؟

ولي اما را نمي توان يك هرزه يه به تمام معنا به حساب آورد .زيرا تنها در بخشي از زندگيه خود معشوقه اي داشته است و همچنين در بخشي از زندگيه خود در كنار راهبه ها به سر برده است. بخش قابل توجه خيانت به شارل مي باشد كه آن را هم مي توان با دلسردي اما از شارل توجيه كرد.

بطور كلي اما را مي توان فردي زبيايي طلب دانست كه مسير زندگي اش بر خلاف اين بوده است و شارل را يك مرد وظيفه شناس در امور زندگي ولي وظيفه نشناس يا بهتر بگوييم توجه به امور زناشوئي دانست